گنجشکه به خدا گفت:
لانه کوچکی داشتم،
آرامگاه خستگیم بود
وسرپناه بی کسیم
طوفان تو آن را از من گرفت
این لانه کجای دنیای تو را گرفته بود؟
خدا گفت:
ماری در راه لانه ات بود وتو خواب بودی،
باد را گفتم لانه ات را واژگون کند،
آنگاه تو از کمین مار پر گشودی
چه بسیار بلاهایی که به واسطه محبتم ازتو دور کردم
وتوندانسته به دشمنیم بر خاستی...
نوشته شده در دوشنبه 90/11/17ساعت
4:39 عصر توسط نفیسه نظرات ( ) |
آخرین مطالب
Design By : RoozGozar.com |